حرفای این دل تنگ
حرفای این دل تنگ
حرفا دارم براتون

سلام دوستان عزیز ببخشید چند روزی درگیر امتحاناتم بودم نتونستم اپ بشم

شما به بزرگی خودتون ببخشید منو.

حالا میخوام دوباره درد و دلم رو شروع کنم

میدونم شاید بعضیا حوصله نداشته باشن بخوننش یا اینکه یه نظر یا راه کار برام بذارن ولی بازم مینویسم چون بعضیا هم هستن که این درد دلا رو تا اخرش خوندن و میخونن

خوب باید از اول ماجرا براتون بگم

تو پستای قبلی در مورد قبلا ثوضیح داده بودم الا ادامه ماجرا رو از اولش میگم

باید براتون بگم ماجراهای من از زمانی شروع شد که پای من به مدرسه تیزهوشان باز شد

سال اول راهنمایی که بودم تنها بودم .

سال دوم با یکی از بچه های دوست شدم حالا اون فکر میکنه که تنها دوست صمیمی من اونه اما این طور نیست تنها دوست صمیمی من نفسمه.

من نمیتونم جز نفسم کس دیگه ای رو دوست صمیمیم بدونم و به اندازه نفسم با اون صمیمی باشم ام این دختر خانومی که اسمشو نمیگم (اصلا اسم مستعار براش میذارم ،پردیس ) میخواد من با اون خیلی خیلی خیلی خیلی صمیمی باشم حتی در حد نفسم  و میخواد من هر چی اتفاق چه بزرگ و چه کوچیک تو زندگیم افتاد براش بگم اما من نمیتون ماین کارو بکنم

میدونین چرا چون نفس من همه کس منه و نفس منه.

اخه من نمیتونم هیچ دوستی رو به اندازه نفسم دوست داشته باشم و هزاران دلیل این مدلی

خلاصه من این پردیسم دوست دارما اما نه به اندازه نفسم برای همین اصلا نمیتونم باهاش زیاد صمیمی بشم راستشو بخواین قبل از اینکه باهاش به این صورت دوست بشم(دوری و دوستی)خیلی دوستش داشتم و هنوزم دارم اما الان حس های جدیدی دارم که نمیتونم توصیف کنم

خلاصه بگم اولین اشتباه من این بود که از وجود نفسم بهش اون اولا هیچی نگفتم و حالا هم خیلی پشیمونم ام الان دیگه دیره نمیتونم بهش هیچی در مورد نفس بگم اخه اگه بگم باهام قهر میکنه و من نمیخوام قبل از اینکه نفسم بیاد پیشم تنها باشم

لطفا بهم بگین چیکار کنم

خوب این پردیس خانوم هر چیز خصوصیشو بهم میگه اما من نمیخوام باهاش دوست صمیمی باشم به نظر شما این درسته به نظر من که نه اما قلبم فقط برا یه دوست صمیمی جا داره اون پردیس امروز مهمترین راز زندگیشو با زجه و ناله به ادمایی که از اول ابتدایی میشناختشون نگفت و اومد به من گفت اخی خیلی گناه داشت باید میفخمیدی چی میگه اون وقت تا دو روز پشت سر هم گریه میکردی

لطفا نپرسید به من چی گفته اخه ازم قول گرفته به کسی نگم

حالا به نظر شما با این رفتار اون درسته من باهاش این جوری باشم البته ما زیاد دوستای خوبی برا همدیگه نیستیم چون حرف همدیگه رو نمیفهمیم و نمیتونیم همدیگه رو درک کنیم اما رابطه ی من با نفسم این جوری نیست اون هرچی که بگه من درک میکمن و اونم همین طور

حالا من موندم که چه طور سال دیگه برم با نفسمو این پردیسو تنها بذارم راستشو بخواین خیلی دختر تنهاییه خیلی !!!

اما چیکار کنم منم اگه با پردیس باشم و با نفسم نباشم تنهام

حالا بهم کمک کنید

فعلا خداحافظ

ولی شما نظر بدین

راستی خودتونم درد دلاتون رو بنویسین با این کار خیلی خوش حالم میکنین



نظرات شما عزیزان:

دهکده ی نامه های عاشقانه
ساعت20:25---16 آبان 1391
سلاااام من که عاشق مطالبت شدم چون حرفای واقعی هستند خیلی هم مطالبت قشنگن موفق باشیپاسخ:خیلی خیلی ازت ممنونم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, توسط الناز